یک روز کاملا فرهنگی در دهستان بام/ قاب تربیتی کانون عاشورا حافظان قرآنی نوجوان و فوتسالیت های حسینی در دل پرورانده است
يک روز کاملا فرهنگي در دهستان بام/ قاب تربيتي کانون عاشورا حافظان قرآني نوجوان و فوتساليت هاي حسيني در دل پرورانده است
همراه با 18 اسفند، سالروز تاسیس کانون های مساجد/

یک روز کاملا فرهنگی در دهستان بام/ قاب تربیتی کانون عاشورا حافظان قرآنی نوجوان و فوتسالیت های حسینی در دل پرورانده است

فعالان کانون فرهنگي هنري "عاشورا" مسجد امام حسين عليه السلام ميزبان تني چند از کارکنان ستاد فهماي خراسان شمالي شدند و يک روز فرهنگي همدلانه را رقم زدند.
شناسه خبر : 45197 تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ زمان انتشار : ۲۲:۳۴

به گزارش ستاد ارتباطات رسانه ای (فهما) از خراسان شمالی؛

راه نه طولانی بود، نه کوتاه؛ جاده درست روی پیشانیِ سراشیبی های پوشیده از درختان بلند ِگردو و چنار، اوج می گرفت و  بعد چشم انداز کوهستانی با سایه روشنی از برفِ کم رمق، خودنمایی می کرد، صخره ها و سنگ های گردنه "پِلمیس" که هر کدام، توناژ گویایی از خاکستری و سال ها ماندگاری دارد، پیچیدیم و چشمه ها و درختان و برف را پشت سر گذاشتیم، درست مقابلمان انگار خدا تا توان داشته زمین را سپرده بود دست بولودوزِ کویر؛ خاک ِنرم و خار و گاهی هم تنهایی بنایی متروکه و  گِلی که زُل زده بود به جاده و گاهی هم به دیوارِ سیم خاردار ِحافظ منطقه پارک ملی"ساریگل" که جایی در دوردست جاده گم می شد...

کمی سرازیری و بعد سر بالایی؛ در خور یک جاده روستایی که ما آفتاب مهتاب ندیده های شهری همیشه توی رویاهامان هنوز هم سر و تهش داستانش را به هم می بافیم و می شود رویای"خوشا به حالت ای روستایی"... بالاخره رسیدیم، بام دهستانی که تازگی ها زمزمه شهر شدنش را همه می شنوند، البته اهالی هم کمی نگران این اتفاق بودند؛ یک مثلا شهر با ناامکانات شهری و درآمدی کماکان روستایی و شاید یک فرهنگ غریب و  متزلزل....

«محمد حسن حدادی»، مدیر کانون فرهنگی هنری عاشورا مسجد امام حسین علیه السلام بام، که در رواق همدلی سومین رویداد ملی فهما نامش بین کانون های برگزیده درخشید، کنار وانت صندلی های رنگی ایستاده بود  و منتظر ما، صندلی هایی که قرار بود تکمیل کننده فضای سینما برای اکران باشند و میزبان اهالی و یک شب به یادماندنی.

 نوجوانانی که همراه مدیر کانون با شوق صندلی ها را کناری می گذاشتند، هرکدام چراغ روشنی در دست داشتند و گرمابخش فرهنگ بودند؛ یکی مؤذن خوبی بود و برنده مسابقه و دیگری فوتسالیت و یکی مداح اهل بیت علیهم السلام...

همین همراهی "بام" را به یک منطقه که به حافظان قرآنی مشهور است و در جشنواره روستاهای قرآنی نیز به عنوان روستای قرآنی حایز رتبه شده، رسانده ...

ماشین را مقابل در ورودی کانون و خانه قرآنی که هر دو یک محل بود، پارک کردیم، اولین موضوع "کلکتورهای صفحه تخت جذب انرژی  خورشیدی" که روی سقف آن کار گذاشته شده بود؛ عجیب بود و البته بسیار جذاب برای گرمایش و تولید برق...

سالن وروی پر بود از لامپ های کوچک ِسبز و آبی و قرمز و یک عالم سیم که قرار بود شکل ریسه های چراغانی به پیشواز عید نیمه شعبان و میلاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرج الشریف برود، کتابخانه بود و  تابلو اعلانات که برنامه هفتگی و کلاس ها را می توانستی مرور کنی، هر کلاس با قابی از نام شهید مشخص شده بود و این نام ها را روی درهای ورودی کلاس ها می شد، دید، کلاس اول روخوانی قرآن بود، زنانی که سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما با آموزش در این کانون و خانه قرآن، حالا خیلی راحت کلمات روشن وحی را مرور می کردند و حتی غلط های روخوانی همدیگر را تشخیص می داند؛ 15 نفر بودند و کلاسشان روزهای فرد بود و  هر کدام یک صفحه از قرآن را می خواندند و "زهرا شیبانی"، از بانوان فعال و قرآنی با قصه ها و نکات قرآنی همراهیشان می کند.

کلاس قرآنی دیگر با پرورش خلاقیت و همدلی دختران همره بود، که  بازی فکری و دورهمی چاشنی آن بود؛ 50 حافظ نوجوان  که «سمیرا قاسم زاده» حافظ کل قرآن و یکی از مربیان حفظ، همراهی شان می کرد.

 نشست دیگری هم داشتند؛ تدوین و طراحی هفته نامه ای برای منطقه و قرار بود با عنوان "بام نامه" منتشر شود، چند تن از بانوان فرهنگی و فعال و عضو کانون دور هم گرد آمده بودند و نقش ها و وظایف و نحوه چاپ  آن توسط مدیر کانون برایشان شرح داده شد.

حجت الاسلام محمدی، امام جماعت و روحانی دهستان بام که پای ثابت همراهی فعالیت های فرهنگی این کانون و منطقه است، پس از کمی به جمع اهالی فهمای استان پیوست و همراه مدیر کانون در نشستی کارشناسانه و فرهنگی از نقاط قوت و برخی مشکلات گفتند و در خصوص تعامل با مسجد جامع که دیگر مسجد محوری این منطقه است، گفتگو شد.

مدیر کانون عاشورا  هم موبایل بدست در حالی که برنامه های غروب از جمله اکران فیلم را برای هماهنگی بیشتر مرور می کرد، از همدلی و همراهی مردم منطقه و تلاش برای رفع شبهات بخصوص در نسل نوجوان و در ماه های اخیر، اجرای برنامه های فرهنگی و تشکیل کاروان های زیارتی به قصد تشرف به عتبات عالیات و همت جمعی مردم در این باره و راه اندازی کانال اطلاع رسانی عمومی در فضای مجازی گفت و از نقاط قوت فرهنگی این خطه ذکر کرد.

بچه های کانون توی سالن ورزشی که قرار بود ظرف ساعتی بعد تبدیل به سینما شود، تمرین فوتسال داشتند، نوجوانانی که تعدادی شان با باشگاهی در اسفراین قرار داد هم بسته بودند و متن قراردادشان را برای امضاء والدین، همراه داشتند. سالن گم شده بود توی همهمه فریاد ِ شادی بعد از گل و فریادهای عصبانی بعد از گل خوردن هم، تصویر بعدی عکس یادگاری و جمع شدن دروازه ها بود، بچه ها یکی یکی پا به پای مدیر کانون  و روحانی و معلم مدرسه و ...  صندلی را به ردیف های منظم توی سالن چیدند و پرده سینما توسط همکاران ستاد فهمای استان مقابل صندلی ها قرار گرفت و سینمای سیار خودی نشان داد و صوت کنترل شد و همه چیز مهیای اکران...

یک ساعتی تا پذیرایی از میهمانان سینما مانده بود، رفتیم منزل شهید «علی محمد فرهادی اصلاحی» همراه بچه های کانون که هم قول شده بودند هر هفته به دیدار یک خانواده شهید بروند و با زیارت عاشورا و روضه میهمان شهید باشند، برنامه هفتگی بچه های کانون شده بود، حس شادی جمعیِ "امام حسین علیه السلام" داشتن و دست بوسی پدر شهید ...

بوی روضه و پیمان حسینی توی خانه ای ساده پیچیده بود، پدر شهید لا به لای کلماتی که گاهی خیس و خسته از چشم هاش جاری می شد از جنگ و همراهی سه پسرش گفت؛ یک پسر شهید و دو پسر جانباز جبهه های جنگ  و خود  که سال ها با عرق کارگری این فرزندان را به ثمر رسانده بود، برای همه دعای خیر کرد و بچه ها قرار شد وصیت نامه شهدا را هفته های آینده بخوانند و مسئولیت خواندن در جمع هم هر هفته با یکی از بچه ها....

صندلی ها پر شده بود، بچه ها نشسته بودند صدای خنده و علامت پیروزی روی انگشت های کودکان و نوجوانان نقش بسته بود و هر کدام با باری از خوراکی منتظر بودند "لوپتو" را ببینند، مادرها بیشتر از بچه ها ذوق داشتند، چراغ ها خاموش شد و صداها تبدیل به همهمه و بعد سکوت، پرده سینما رنگ گرفت و رنگ ها نشست روی صورت  بچه ها؛ تلاش بود و امید و شادی...

 

چراغ ها روشن شد، سالن با صداها و درخواست های "بازهم بیایید" همراه بود و خالی میشد، درخواست اول مادرها همین بود... پرده سینما و صندلی ها  که جمع می شد آقا "امیرعباس" یکی از کودکان این جمع همدل، روضه دلتنگی برای امام حسین علیه السلام را با صدایی گرم و پر شوق زمزمه کرد و ما برگشتیم ....

پایان/