
لباس پاسداری از وطن، کفن من است
به گزارش روابط عمومی ستاد هماهنگی کانون های فرهنگی هنری مساجد خراسان شمالی؛ بین محله های بجنورد، الهیه 16بود، درست رو به روی حرم مطهر امامزاده سلطان سید عباس بن موسی بن جعفر (ع)؛ آدرس این بود و نقطه اتصال ما بچه های مسجد که قرارمان شده بود، پلاک 2، منزل شهید ...
عصر سه شنبه سوم تیرماه بود و هوای غرور مقاومت و پیروزی همدلانه ایران اسلامی در برابر اسرائیل غاصب، را باد خنکی بین کوچه ها همچنان می پیچاند و کمی تنفس چند ساعته پس از آتش بسِ جنگی 12 روزه، را یادآور می شد، افتخار و اقتدار و مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا ها چاشنی مقتدر احوالپرسی ...
تابلوی ورودی کوچه نوشته بود پاسدار شهید«شیرمحمد حصاری» فرزند حاج محمد، متولد 1344 و شهادت 24 تیرماه 1364 اشنویه، خانه همان ابتدای کوچه بود، از آن کوچه های دهه شصتی و حال و هوای امنیت آدم ها و بوی خوب خانواده های که خواهر و برادرها پشت هم بودند و تک فرزندی و دو فرزندی معنی نداشت و شب های پر ستاره تابستان ملحفه های گلدار رختخواب بچه ها ردیف میشد روی ایوان و پشت بام خانه...
همراه کانون فرهنگی هنری گلستان که دو خواهر پرتلاش و باددغدغه اداره اش می کند، امام جماعت مسجد و فرمانده پایگاه بسیج هم با لباس زیبای نظامی اش، همقدم بودند.
نام شهید روی دیواری آجری رنگ می درخشید و اهالی خانه دَرِ طوسی ورودی که باز هم حکایت از سال های دور دهه شصت داشت را با لبخندی مهمان نواز به روی ما گشودند، اتاق شهید از همان روزهای هفده هجده سالگی تا امروز به یادگار مانده بود و ما میهمان آن اتاق بودیم.
پدر شهید با گویش شیرین ترکی اش داستان شهادت پسر شجاعی را می گفت که مثل خیلی از جوان های انقلابی، شناسنامه اش را دست کاری کرده بود برای دفاع از وطن....
شهید، اولین فرزند خانواده بود و این را مادرش گفت و بعد پدر با کلمات شیرین دیگری ادامه داد که: در آستانه ازدواج بود و یکبار که برایش خواستگاری رفته بودیم پدر دختر گفته بود، لباس پاسداریت را کنار بگذار و شهید در جواب گفته بود "من پاسدارم و این لباس پاسداری از وطن، کفن من است..."
مادر شهید در لبخند و اشک حل شده بود، رو به دخترهای کانون که با نام کوچک صدایشان می زد، شوق مهمان نوازی داشت که پای دلتنگی چشم هاش مدام آب می شد و هی با گوشه چادرش غبار خیس صبر دقیقی را از روی گونه هاش پاک می کرد.
انگار خدا سر زده قدم میزد توی اتاق در نغمه های یا حسین های اهالی و خاطره های دلتنگی که خواهر شهید از برادری که شش سال بعد از شهادت پیکرش پیدا شده بود و به خانه بازگشته بود، امام هنوز چشم به راه آمدن بود و می گفت: دلم میخواهد در باز شود و برادرم بیاید توی اتاق ...
گفتند شهید سواد چندانی نداشت هرچه آموخته بود همانجا با الفبای جنگ و شهادت بود، اهل کتاب بود و یادگاری اش کتابخانه ای که دوستانش هر کدام یکی را به یاد دوستی برده بودند، وصیت نامه اش پر بود از کلمات دست بالا و خوش خطی که میشد از آن داستانی مکرر نوشت و از آن به آدمی کتاب خوانده و نویسنده رسید.
سه شنبه های تکریم شهدایی سوم خردادماه، با قاب های یادگاری و دلخوشی بوسیدن دست پدر و مادر شهید و بدرقه اهالی و اینکه در این خانه به روی شما همیشه باز است، تصویر دلخوشی و امیدواری ما شد.
پایان/